به گزارش مشرق، عملکرد بهزیستی همواره بهعنوان یک نهاد حمایتی مورد توجه جامعه بوده و یکی از مهمترین وظایفی که از بهزیستی در ذهن مردم جای گرفته، نگهداری و پرورش کودکان بدسرپرست و بیسرپرست است. در همین زمینه با دو دختری که سالهایی از زندگی خود را در بهزیستی گذراندهاند، ترخیص شدهاند و حال برای خود زندگیای شکل دادهاند، به صحبت نشستهایم و دغدغهها و گلهمندیهای آنها را از مسئولان بهزیستی کشور پیگیری کردهایم.
ساعت از وقت اداری گذشته است. در دفتر منتظر نشستهام و انتظار ورود مریم و سعیده را میکشم؛ دخترانی که با 30 سال سن هر کدام سالها طعم حضور در بهزیستی را چشیدهاند و حالا یکی از آنها بهعنوان ترخیصی موفق شناخته میشود و دیگری با کمک فعالان اجتماعی دوباره به زندگی بازگشته است. صدای در میآید؛ مریم است که به همراه سمیرا مهدوی، فعال اجتماعی آمده. سعیده هم از راه میرسد.
چهره مریم سختیهای زندگیاش را به رخ میکشد. از او میخواهم زندگیاش را تعریف کند و او انگار که این داستان را بارها و بارها برای خود تکرار کرده باشد، بدون مکث شروع میکند.
مادرم بزرگشده بهزیستی و پدرم قاچاقچی مواد مخدر بود
ساعت از وقت اداری گذشته است. در دفتر منتظر نشستهام و انتظار ورود مریم و سعیده را میکشم؛ دخترانی که با 30 سال سن هر کدام سالها طعم حضور در بهزیستی را چشیدهاند و حالا یکی از آنها بهعنوان ترخیصی موفق شناخته میشود و دیگری با کمک فعالان اجتماعی دوباره به زندگی بازگشته است. صدای در میآید؛ مریم است که به همراه سمیرا مهدوی، فعال اجتماعی آمده. سعیده هم از راه میرسد.
چهره مریم سختیهای زندگیاش را به رخ میکشد. از او میخواهم زندگیاش را تعریف کند و او انگار که این داستان را بارها و بارها برای خود تکرار کرده باشد، بدون مکث شروع میکند.
مادرم بزرگشده بهزیستی و پدرم قاچاقچی مواد مخدر بود
مادرم پیش از انقلاب در بهزیستی بزرگ شده بود و با مردی ازدواج کرد که معتاد، فروشنده مواد و راننده ماشینهای سنگین بود که با استفاده از آن ماشین، کارهای خلاف میکرد و کیلویی مواد مخدر جابهجا میکرد. والدینم هشت بچه به دنیا آوردند. البته سه کودک را فروختند و مادرم میگفت کاش پدرم ما را هم میفروخت؛ چون لااقل میدانم یکیشان موفق و خوشبخت شده است.
پدرم نیامد و هیچکس دنبالش نرفت
حدود سال 68 و 69 دیگر خبری از پدرم نیامد. آن زمان سه سالم بود. خواهر کوچکم مرضیه هشت ماهه و دو برادر و یک خواهر بزرگترم 10، 12 و 14 ساله بودند. خانوادهام حدس میزدند که یا دستگیر و اعدام شده یا در درگیری کشته شده است. آنقدر هم قضیه سنگین بود که اصلاً کسی دنبالش نرفت؛ چون مادرم هم همدست بود. بعد از اینکه خبری از پدرم نمیشود، مواد مخدر موجود در خانه را میفروشد. یعنی خودش فروشنده و مصرفکننده میشود.
در این وضعیت مادرم را با مواد میگیرند و به زندان میرود. مرضیه را با او به زندان میبرند که تا سه سالگیاش در زندان بزرگ شده است. ما چهار نفر را به بهزیستی سپردند. قبل از دستگیری مادرم، مرضیه هم مصرفکننده بود؛ چون مادرم در دوران بارداریاش هم معتاد بود و بعد از زایمان به مرضیه تریاک میداد. خواهرم در زندان ترک کرد. بعد از سه سالگی مرضیه را هم به بهزیستی سپردند که هرکدام در یک بهزیستی جدا بودیم.
تا 12 سالگی بهترین دوران زندگیام را تجربه کردم اما پس از آن...
سه سالگی تا 12 سالگی بهترین دوران زندگیام بود. 12 ساله بودم که مادرم از زندان آزاد شد و طبق قانون من و خواهرم را به مادرم تحویل دادند که فردی مصرفکننده، فروشنده مواد و روسپی بود و محلی برای زندگی نداشت، اما خواهر بزرگترم و برادرهایم پس از ترخیص از بهزیستی نخواستند پیش مادرم برگردند. چون زمانی که به بهزیستی رفتند، بزرگتر بودند و تعلق عاطفی کمتری داشتند و دیدند که مادر چکار کرده است.
مادرم با مردی زندگی میکرد. 6 ماه پس از ترخیص ما از بهزیستی آن مرد به من تجاوز کرد. این اتفاق بارها تکرار شد. ماجرا را برای یکی از همسایهها تعریف کردم و او به بهزیستی اطلاع داد. سپس بهزیستی من و مرضیه را از مادرم جدا کرد و به دو بهزیستی جدا برد.
تا 18 سالگی در بهزیستی بودم. زندگی در بهزیستی بهترین دوران بود؛ چون به دلیل شرایط ویژهام من را به یکی از بهترین مراکز بهزیستی تهران بردند که حال و احوال روحیام با توجه به یاور و خیری که برایم میگرفتند، جبران شود. این دوران بهقدری خوب بود که از نظر فرهنگی رشد کردم. زمانی که سه سالگیام را که با مادرم در کوچههای دروازهغار و هرندی دنبال مواد و در آشغالها دنبال غذا میگشتیم مقایسه میکنم با جایی که سقف دارد، گرم است و غذا و لباس میدهند، میبینم دوران حضور در بهزیستی بهترین دوران بود.
با 500 هزار تومان ترخیص شدم
در 18 سالگی با 500 هزار تومان ترخیص شدم. هنوز به خانه مادرم نرسیده بودم که تمام پولهایم را خرج کردم. یک گوشی خریدم. سیمکارت خریدم. لباس خریدم. یک پرس غذای خیلی خوب در رستوران نایب خوردم. در نهایت به خانه مادرم در دروازه غار رفتم. مادرم با مردی افغانستانی زندگی میکرد. بعد از اتفاقی که در 12 سالگیام افتاد، دیگر چیزی برایم مهم نبود و در مسیر کارهای مادرم افتادم. هرکاری از روسپیگری، موادفروشی و ... انجام دادم. هرچیزی مصرف کردم به جز کوکایین؛ آن هم چون گران بود. تا حدی که یک سال پس از ترخیص از بهزیستی هپاتیت حاد C گرفتم.
یک خواهر و یک برادرم ازدواج کردهاند و بچه دارند و در شمال زندگی میکنند. یکی از برادرانم بیکار است، اما معتاد نیست. بهزیستی از آنها چندان حمایت نکرد و پس از ترخیصشدن، خودشان برای خودشان زندگی ساختند. سه نفره با هم در خارج از تهران یکجا زندگی میکردند و پس از ازدواج آن دو، برادرم به تهران برگشت و شاید یکی از دلایل بیقیدوبند بودنش عدم دلبستگی به کسی و جایی است.
داییام گفت تو از مادرت بدتر میشوی
در این وضعیت از بچههای NA کسی سر راهم قرار گرفت و از طرفی داییام بهم گفت با این وضعیتی که تو پیش میروی، از مادرت بدتر میشوی. این حرف من را به سمت ترک مواد مخدر سوق داد. با پرداخت ماهی400 هزار تومان در کمپی در رودهن ترک کردم.
بعد از ترک بارها به بهزیستی مراجعه کردم
بعد از زندگی وحشتناک یک ساله و نیمهای که داشتم و ترک کردم، بارها به بهزیستی مراجعه کردم و از آنها کمک خواستم که من دختر تنهایی هستم و تمام لذتهای اعتیاد را چشیدهام.
نمیتوانم پیش مادرم برگردم که کنار من شیشه مصرف میکند. کنترل خودم در این وضعیت سخت است. اینکه کسی ترک کند و سپس او را به ویلایی در شمال ببرند، وضعیتش با کسی که ترک کرده و به دروازهغار برمیگردد و مادرش کنار او مواد مصرف میکند و هر شب در خانه بساط مصرف مواد هست، فرق میکند. خانه ما، خانه تیمی کددار مصرفکنندگان بود.
در نهایت و در سن 20 سالگی برای کار به یک کفاشی در بهارستان و در یک محیط کارگاهی کاملاً مردانه رفتم. همیشه در این محیط ها حداقل یک آدم مصرفکننده مواد یا سیگاری وجود دارد.
در نهایت و در سن 20 سالگی برای کار به یک کفاشی در بهارستان و در یک محیط کارگاهی کاملاً مردانه رفتم. همیشه در این محیط ها حداقل یک آدم مصرفکننده مواد یا سیگاری وجود دارد.
در این شرایط مصرف سیگارم به سه پاکت در روز رسید؛ چون نمیخواستم مواد مصرف کنم. برای اینکه بهم آسیب نرسد از آنجا بیرون آمدم.
به بهزیستی رفتم و گفتم من را به جایی برای کار معرفی کنید. یکی از مددکاران، من را به یکی از اقوام خواهرش که نوزادی داشت معرفی کرد و گفت حداقل دو تا سه سال میتوانی در آنجا کار کنی.
تا پایان سال 94 و 2 سالگی آن بچه پرستارش بودم. در این 2 سال نه معتاد شدم نه کار خلافی کردم. با حمایت پزشکان بدون مرز و خیری که از کودکیام در بهزیستی من را حمایت میکرد داروهایم را گرفتم و چون در سالهای اول متوجه هپاتیتم شده بودم، درمان شدم. الان هم بسیار پیگیر برنامههای NA هستم که مشکلاتم بازنگردد.
بنابر شرایط مجبور هستم کنار مادرم زندگی کنم. با زحمت و قرض خانهای اجاره کردم که مادرم از آن مرد افغانستانی جدا شود و تحت حمایت من قرار بگیرد. با وجود اینکه مادرم حدود 54 سال دارد، همچنان فعالیتهای خود را انجام میدهد. او ایدز و هپاتیت بسیار حاد در حد سیروز کبدی دارد.
در حال حاضر بهصورت غیرحضوری مدرسه میروم و بهزودی دیپلم میگیرم. در بهزیستی منتظر بودم 18 سالم شود و از بهزیستی بیرون بیایم زیرا چیزی برای از دست دادن نداشتم. گاهی با فردی که از بچگی حمایتم میکرد، تماس میگیرم و او در حد 100 هزار تومان تا 200 هزار تومان به من پول میدهد.
الان با حمايت مؤسسه مهرآفرين براي توانمندشدن در مديريت اجتماعي زندگيام تحت نظر روانكاو و روانشناس هستم. همینطور این مؤسسه کمک کرد تا دوباره مشغول به کار شوم. در شرف ازدواج هستم و انتخابم را با کمک مشاور انجام دادم.
مرضیه دو بار در بیمارستان روانی بستری شد
بنابر شرایط مجبور هستم کنار مادرم زندگی کنم. با زحمت و قرض خانهای اجاره کردم که مادرم از آن مرد افغانستانی جدا شود و تحت حمایت من قرار بگیرد. با وجود اینکه مادرم حدود 54 سال دارد، همچنان فعالیتهای خود را انجام میدهد. او ایدز و هپاتیت بسیار حاد در حد سیروز کبدی دارد.
در حال حاضر بهصورت غیرحضوری مدرسه میروم و بهزودی دیپلم میگیرم. در بهزیستی منتظر بودم 18 سالم شود و از بهزیستی بیرون بیایم زیرا چیزی برای از دست دادن نداشتم. گاهی با فردی که از بچگی حمایتم میکرد، تماس میگیرم و او در حد 100 هزار تومان تا 200 هزار تومان به من پول میدهد.
الان با حمايت مؤسسه مهرآفرين براي توانمندشدن در مديريت اجتماعي زندگيام تحت نظر روانكاو و روانشناس هستم. همینطور این مؤسسه کمک کرد تا دوباره مشغول به کار شوم. در شرف ازدواج هستم و انتخابم را با کمک مشاور انجام دادم.
مرضیه دو بار در بیمارستان روانی بستری شد
مرضیه اما به یک مرکز بهزیستی معمولی رفت. او مشکل دوقطبی داشت. مشکلات شخصیت جنسی نیز دارد و اصلاً تعادل روانی ندارد. تا الان که در آستانه 18 سالگی است، دو بار در بیمارستان روانی بستری شده؛ یک بار دوجنسیتی میشود. یک بار در قالب احساسات و تمایلات جنسی دختر و یک بار پسر است. او بسیار باهوش است و مقاطع درسی خود را جهشی خوانده. دانشگاه رفته، اما آنقدر مشکل در دانشگاه برای همکلاسیهایش ایجاد کرده که بهزیستی نمیخواهد او را ترخیص کند.
آخرین بار سوم فروردین 95 به دلیل مشکلات اخلاقی و تمایلات جنسی در بیمارستان روزبه بستری شد. گفتهاند بودنش در خوابگاه برای دختران آسیبزاست. احتمالاً دیگر به دانشگاه هم نرود.
گفتهاند تا زمانی که بشود مرضیه را نگه میدارند؛ زیرا حضورش در جامعه خطرناکتر است. حتی یک مؤسسه حمایتی با مدیر مرکز که از دوران کودکی مددکار مرضیه بوده است، نامهنگاری کرده که او خارج از ضوابط همینجا نگهداری شود.
یکی از دلایل مشکل روانی مرضیه این است که احساس میکند مادرمان بهشتی برایم ساخته و الان جمع گرم خانواده را داریم و او در بهزیستی مانده.
یکی از دلایل مشکل روانی مرضیه این است که احساس میکند مادرمان بهشتی برایم ساخته و الان جمع گرم خانواده را داریم و او در بهزیستی مانده.
تهدید هم کرده که اگر از بهزیستی ترخیص شود، کاری میکند که همه از اینکه او را بیرون نیاوردهایم، شرمنده شویم. من دوست دارم بیارمش، اما اولاً توانایی تأمین مالی او را ندارم زیرا در نهایت ماهی 60 هزار تومان از درآمدم برایم میماند. این شرایط به شکلی است که مادرم برای تأمین مخارج اضافه خودش کارهایی میکند. از طرفی من در خانه یک فرد معتاد دارم؛ میروم و میآیم بوی شیشه به مشامم میرسد و بارها در خواب وسوسه شدم که به سراغش بروم. اگر مرضیه بیاید، بدتر از یک سال و نیم من میشود؛ زیرا مشکل جنسی هم دارد.
خانواده مریم تمام آیتمهای آسیبدیدگی را دارد
خانواده مریم تمام آیتمهای آسیبدیدگی را دارد
بهمنظور شناخت بهتر زوایای شخصیتی و زندگی مریم از سمیرا مهدوی، فعال اجتماعی در حوزه زنان و مادران آسیبدیده که با مریم ارتباط نزدیکی دارد، در مورد خانواده او پرسیدم.
او خانواده مریم را خانوادهای با تمام آیتمهای آسیبدیدگی از اعتیاد، تعرض، بیبضاعتی، فقر فرهنگی و... دانست و معتقد بود: آنقدر مصرف مادر این خانواده زیاد است که در عکسهای عروسی دخترش شبیه کارتنخوابهای متجاهر بود. مریم نیز بهدلیل تمام مشکلات، عقدهها و مخصوصاً تعرضی که در 12 سالگی به او شده بود، مشکل شخصیتی دارد و نمیتواند در لحظه تصمیم بگیرد.
در مجموع خیلی خوب است و بسیار روی خود کار کرده است، اما نمیتواند تصمیم بگیرد. این عدم تصمیمگیری ناشی از زندگی در خانوادهای بیمار است. او دائماً ناراحت است که چرا شانساش اینگونه بوده.
بهش میگویم تو توانستی خود را از این منجلاب بیرون بکشی و معتاد نیستی و توانستی هپاتیت خود را درمان کنی. ممکن بود ایدز بگیری و درگیر آن باشی، اما به هر حال خودش را مقایسه میکند. در مواقعی که حالش خوب است نمیتوانید پی به گذشته او ببرید. بدحالیاش جدای از شرایط زندگی گذشتهاش، نشأتگرفته از اعتیاد است زیرا کسانی که مواد مخدر را ترک میکنند، فقط مصرف را ترک میکنند.
این موضوع در روانگردانها و شیشه بیشتر خود را نشان میدهد که تا همیشه همراهشان است و گاهی حال بد سراغشان میآید.
این فعال اجتماعی از عدم تمایل مادر مریم برای بازگشت به زندگی عادی گفت و افزود: دو بار برای مادر مریم کمپ هماهنگ کردم و کنسل کرد. در حال حاضر مریم را به مؤسسه مهرآفرين براي ادامه حمايتها در قالب مددكاري معرفي کردهایم.
راه را برای ورود نهادهای مردمی بازتر کنید
این فعال اجتماعی از عدم تمایل مادر مریم برای بازگشت به زندگی عادی گفت و افزود: دو بار برای مادر مریم کمپ هماهنگ کردم و کنسل کرد. در حال حاضر مریم را به مؤسسه مهرآفرين براي ادامه حمايتها در قالب مددكاري معرفي کردهایم.
راه را برای ورود نهادهای مردمی بازتر کنید
او با انتقاد از وضعیت بهزیستی گفت: با مرکز دختران آسیبدیده کار کردهام. آنها همیشه میگفتند که ما از تمام جامعه متنفریم و وقتی میآییم بیرون دنبال این هستیم که انتقام بگیریم.
دو خواهری که از قم به آنجا آمده بودند میگفتند، زمانی که به جامعه میرفتیم و فردی را با ماشین میدیدیم، آن را حق خودمان میدانستیم و میگفتیم پس باید ضربهای به آن بزنیم، اما بلافاصله پشیمان میشدیم. این موضوع میتواند نشاندهنده مشکلات زیرساختی باشد. کسانی که در بهزیستی بهویژه در مراکز شبانهروزی کار میکنند، باید تأمین شوند. بودجه بهزیستی مناسب نیست پس اگر نمیتوانند بودجه را زیاد کنند، از نهادهای مردمی حمایت کنند و دستشان را بازتر بگذارند.
البته باید به بهزیستی حق داد؛ زیرا مسئولیت این بچهها را برعهده دارد. همانقدر که سپردن بچهها به سرپرست و شبهخانواده بسیار دشوار است، ورود نهادهای مردمی نیز سخت است. به نظرم بهجای سختگیری، باید نظارت روی نهادها را بیشتر کنند.
تأثیر آموزشهای مناسب در آینده فرزندان بهزیستی
تأثیر آموزشهای مناسب در آینده فرزندان بهزیستی
او به بیان تجربهای از آموزش در بین کودکان بهزیستی پرداخت و ادامه داد: در یک همکاری با تیم سروای مهرکودک به مراکز بهزیستی مخصوصاً مراکز موقت بهزیستی (مراکزی که کودکان به دلیل مشکلات والدین از قبیل زندانی بودن از مدت 0 تا 2 سال و گاهی حتی بیشتر در آن میمانند و هر لحظه ممکن است مرخص شوند یا برای مرخصی نزد خانوادههایشان بروند.) رفتیم.
برای این کودکان کلاسهای آموزشی توانمندسازی برگزار کردیم. هدفمان این بود که پس از خروج از این مرکز، فرد بتواند بگوید من مهارت تخصصی دارم. هر سه تا چهار ماه یکبار نمایشگاهی از آثارشان برگزار و درآمدش را به حساب آنها میریزیم که این برایشان انگیزه میشود؛ زیرا حاصل دسترنج خودشان است که پسانداز میشود. همچنین این کودکان استعدادیابی میشوند.
عمویم از دادن سرپرستیمان به مادرم ممانعت کرد
عمویم از دادن سرپرستیمان به مادرم ممانعت کرد
به گزارش مهرخانه، سعیده که دانشآموخته رشته مشاوره است، تجربه دیگری از زندگی با خانواده داشته است. پس از فوت پدر و ازدواج مادرش، عمویش سرپرستی آنها را برعهده میگیرد و نمیتواند از پس این مسئولیت برآید؛ تا جایی که سعیده از عمویش میخواهد او را به بهزیستی بسپارد. سعیده داستان زندگیاش را با غمی عمیق از خانواده عمویش تعریف کرد: در سه سالگی پدرم فوت شد. در 10 سالگی مادرم ازدواج کرد. 4 خواهر و برادر بودیم. متولد سال 65 و فرزند سوم هستم.
خواهرم سال 61، برادرم 62 و خواهر کوچکم سال 67 به دنیا آمدند. بعد از ازدواج مادرم، عمویم از دادن سرپرستیمان به مادرم ممانعت کرد. ما را به منزل خود برد و اجازه برقراری ارتباط با مادرمان را نمیداد. با عمویم و خانوادهاش اختلاف داشتیم و با آنها نمیساختیم؛ زیرا در حق ما ظلم میکردند. خانه داشتیم و ما را از خانه خود جدا کردند که مثلاً در آسایش نگه دارند.
خواهر بزرگترم در 17 سالگی به دلیل سختیهای خانه عمویم عقد کرد و بدون گرفتن مراسم عروسی به خانه همسرش رفت. من ماندم و یک خواهر و برادر. بعد از مدتی پسرعمویم فوت کرد، حال روحی زنعمویم به هم ریخت و ما را به بهزیستی سپردند. در سال 78 و در 13 سالگیام به بهزیستی رفتیم. برادرم در بهزیستی تصادف کرد و فوت شد.
ورودیها قرنطینه میشدند
خواهر بزرگترم در 17 سالگی به دلیل سختیهای خانه عمویم عقد کرد و بدون گرفتن مراسم عروسی به خانه همسرش رفت. من ماندم و یک خواهر و برادر. بعد از مدتی پسرعمویم فوت کرد، حال روحی زنعمویم به هم ریخت و ما را به بهزیستی سپردند. در سال 78 و در 13 سالگیام به بهزیستی رفتیم. برادرم در بهزیستی تصادف کرد و فوت شد.
ورودیها قرنطینه میشدند
بچهها را زمانی که برای اولینبار وارد سازمان میشدند، به قرنطینه میبردند. ما را به قرنطینه نواب صفوی بردند. جمعیت زیادی در گروههای سنی مختلف حضور داشتند که گروهبندی میشدند. به نظرم آنجا اصلاً خوب نبود. مسئولان سعی میکردند بچهها را تفکیک کنند. فکر میکنم الان این قرنطینهها جمع شده است.
از اقشار مختلف حضور داشتند؛ دختر فراری، افراد مشکلدار و سالم که هرکدام در اتاقهای جدا بود، اما بالاخره با هم برخورد داشتیم. البته برخورد مدیریت خوب بود. از تنها جایی که راضی نبودم قرنطینه نواب صفوی بود؛ نه اینکه بد باشد، اما چون هم تعدادمان زیاد بود هم گروه سنی و قشرها متفاوت بود، زمانی که آنجا رفتم از لحاظ روحی به هم ریختم؛ زیرا در خانوادهای سالم رشد کرده بودم.
البته دختران مشکلدار، مربی ویژه خود را داشتند و اجازه نمیدانند زیاد از اتاقشان بیرون بیایند. بیرون میآمدند هم رفتار ناشایستی انجام نمیدادند. حدود 3 ماه در قرنطینه بودیم و از آنجا به مجتمع هجرت رفتیم.
به خواست خودم به بهزیستی رفتم
البته دختران مشکلدار، مربی ویژه خود را داشتند و اجازه نمیدانند زیاد از اتاقشان بیرون بیایند. بیرون میآمدند هم رفتار ناشایستی انجام نمیدادند. حدود 3 ماه در قرنطینه بودیم و از آنجا به مجتمع هجرت رفتیم.
به خواست خودم به بهزیستی رفتم
تقریباً بعد از یک سال عمویم ما را از بهزیستی به خانه خود آورد. دوباره بعد از مدتی به بهزیستی سپرد و دوباره به خانه آورد. سومینبار گفتم دیگر نمیتوانم اینجا بمانم و درخواست کردم ما را به بهزیستی بسپارند. با وجود اینکه با دخترعموهایم همسن و سال بودیم، اما سازگاری نداشتیم.
رفتار عمویم با ما نسبت به سایر اعضای خانوادهاش بهتر بود، اما در خانهشان زنسالاری بود. اوایل که به خانهشان رفته بودیم رفتار زنعمویم خوب بود؛ زیرا میخواست به فامیل بگوید من اینها را آوردم و دور هم جمع کردم. اوایل حتی به ما بیشتر از فرزندان خودش توجه میکرد، اما رفتهرفته رفتارهایش عوض شد مثلاً با وجود اینکه دخترعمو داشتم، کارهای خانه را برعهده ما میگذاشت و به دختران خودش کاری نمیداد.
غذای مانده را به ما و غذای تازه را به فرزندان خود میداد. این وضعیت در شرایطی بود که خانه پدریام را اجاره داده بود و اجاره آن را برای هزینههای ما دریافت میکرد. البته یکدهم آن را هم خرج ما نمیکرد. این مسائل را میدیدم، نمیتوانستم تحمل کنم و میگفتم چرا باید چنین زندگیای داشته باشیم؟ ما را از مادر جدایمان کردید و این رفتارها را دارید؟
به این دلایل گفتم ما را به بهزیستی ببر؛ زیرا بالاخره غذای سالم میدهند. به ما احترام میگذارند. اتاق داریم. درسمان را میخوانیم و استرسهای اینجا را نداریم. واقعاً در بهزیستی استرس خانه عمویم را نداشتم. خوب بود. بهطور میانگین هر سه نفر یک اتاق داشتیم. هزینه تحصیلمان را میدادند. درست است محیط گرم خانواده نبود، اما هرچه بود از خانه عمویم بهتر بود.
هرجایی قانونی دارد؛ چه خانه چه بهزیستی
به این دلایل گفتم ما را به بهزیستی ببر؛ زیرا بالاخره غذای سالم میدهند. به ما احترام میگذارند. اتاق داریم. درسمان را میخوانیم و استرسهای اینجا را نداریم. واقعاً در بهزیستی استرس خانه عمویم را نداشتم. خوب بود. بهطور میانگین هر سه نفر یک اتاق داشتیم. هزینه تحصیلمان را میدادند. درست است محیط گرم خانواده نبود، اما هرچه بود از خانه عمویم بهتر بود.
هرجایی قانونی دارد؛ چه خانه چه بهزیستی
آدمی سازگار هستم و زمانی که به بهزیستی رفتم سازگار شدم و کارهایم را میکردم. هرجایی قانونی دارد؛ چه خانه چه بهزیستی. باید قانون آن محیط را رعایت کرد تا مشکلی ایجاد نشود.
به بهزیستی پاکدشت رفتیم. یکی دو سال که در پاکدشت بودیم، ازآنجاییکه سن من بیشتر بود، ما را جدا کردند و گفتند بزرگترها را به مرکز دیگری انتقال میدهیم. در بهزیستی که خواستند من و خواهرم را جدا کنند، با مادرم تماس گرفتند و گفتند دختر کوچکتان افسردگی دارد، کمکت میکنیم تا او را نزد خود نگه داری. مادرم او را به سرپرستی گرفت و من به بهزیستی جوادیه رفتم. ترم اول دانشگاه را در بهزیستی جوادیه گذراندم.
درخواست کردم من را از خواهرم جدا نکنند اما نشد
زمانی که جداشدن از خواهرم را مطرح کردند، درخواست کردم که ما را جدا نکنند، اما گفتند مراکز بهزیستی گروه سنی دارد و هرکس باید در گروه خود قرار بگیرد. البته به نظر من این عمل شگرد آنها بود تا مادرم را راضی کنند که خواهر کوچکم را با خود ببرد. ما در مرکز شبهخانواده بودیم که حدود 13 نفر در آن زندگی میکردیم.
در آنجا مدت زیادی بچهها را نگه نمیداشتند و به مجتمعهای بزرگتر انتقال میدادند. مامانم در بهزیستی با ما در ارتباط بود و به نظرم مسئولان بهزیستی با این شیوه میخواستند مادرم را راضی کنند تا یکی از ما را با خود ببرد.
کلاسهای آموزشی، کمکی به نوع حضور فرد در جامعه نمیکرد
کلاسهای آموزشی، کمکی به نوع حضور فرد در جامعه نمیکرد
در طول دوران حضور در بهزیستی آموزشهایی دریافت کردم. مثلاً تابستانها کلاسهای کامپیوتر و شنا برگزار میکردند. حتی یکبار از هلالاحمر مربی آوردند و آموزش کمکهای اولیه ارایه دادند. فکر نمیکنم این آموزشها بتواند کمکی به نوع حضور فرد در جامعه کند. مهارتهای اجتماعی باعث میشود که انسان بتواند در جامعه خود را ساماندهی کند؛ البته این مهارتها تا حدودی ذاتی است. من شاید الان بتوانم تنها زندگی کنم، اما در آن زمان در وجود خودم چنین چیزی را نمیدیدم.
نمیخواستم ترخیص شوم
براساس قانون، زمانی که بچهها به 18 سالگی میرسند، بهزیستی شرایط ترخیص آنها را فراهم میکنند؛ البته به نوع رفتار بچهها هم بستگی دارند که میتوانند از پس زندگی مستقل برآیند یا نه. من میترسیدم که وارد اجتماع شوم.
در آن دوره بچهها را سریعتر ترخیص میکردند، اما الان شرایط فرق کرده است. من با ترخیص موافق نبودم و زمانی که میخواستند من را ترخیص کنند، موافقت نکردم و حتی بهزیستی هم رفتم و گفتم من تازه دانشجو شدم، چرا میخواهید من را ترخیص کنید؟ شرایط جامعه به شکلی نبود که بتوانم بهتنهایی زندگی کنم.
البته برخی افراد دوست داشتند سریعتر ترخیص شوند، اما من محتاط بودم و میگفتم چگونه بهتنهایی زندگی کنم. بسیاری از دختران دوست داشتند که ترخیص شوند و احتمالاً پیش خودشان فکر میکردند که آزادی بهدست آوردهاند، اما به نظر من ترخیص در ابتدا چنین حسی دارد که خوب است.
نیازی به اجازهگرفتن از کسی ندارند و قانونی وجود ندارد، ولی بعد از مدتی که سختی زندگی را میبینند که باید کار کنند و خودشان هزینههای زندگیشان را تأمین کنند، میفهمند که به این راحتیها هم نیست. من چنین آیندهنگریای میکردم و میگفتم من دانشجو هستم و نمیتوانم سرکار بروم. کار نیمهوقت هم که درآمد زیادی ندارد.
البته مشکل ویژهای بین من و بهزیستی بهوجود نیامد، اما آنها اصرار داشتند من را ترخیص کنند؛ زیرا منزل نوه عموی پدرم در دبی بود که همسری خیر داشت. آنها فکر میکردند من بچه کوچکی هستم و میخواستند من را با خودشان بهعنوان فرزندخوانده ببرند، اما دیدند من دبیرستانی هستم و خودشان هم پسر بزرگ دارند.
البته مشکل ویژهای بین من و بهزیستی بهوجود نیامد، اما آنها اصرار داشتند من را ترخیص کنند؛ زیرا منزل نوه عموی پدرم در دبی بود که همسری خیر داشت. آنها فکر میکردند من بچه کوچکی هستم و میخواستند من را با خودشان بهعنوان فرزندخوانده ببرند، اما دیدند من دبیرستانی هستم و خودشان هم پسر بزرگ دارند.
در نتیجه فقط از لحاظ مالی کمک میکردند؛ مثلا وسیلهای برای همه بچهها میآوردند و گاهی من را به خانهشان میبردند. لباسی میدادند. بودجه بهزیستی آنقدر نیست که بتواند از لحاظ مالی کاملاً بچهها را تأمین کند، در نتیجه این کمکها تأثیرگذار بود. البته بهزیستی ما خیر زیاد داشت و از لحاظ رفاهی وضعیت خوبی داشتیم و مسافرت زیاد میرفتیم. مسئولان بهزیستی به امید اینکه آنها کاری برایم بکنند، میخواست من را ترخیص کند که من هرچه صبر کردم آنها نیز کاری نکردند.
در نهایت بهزیستی موافقت کرد که من را ترخیص نکند، اما خودم خواستم که ترخیص شوم. دایی و زندایی من قبول کردند که با آنها زندگی کنم. زنداییام شاغل بود و بچههای کوچک داشت. چهار سال دانشگاه را در کنار آنها بودم و بعد از دانشگاه ازدواج کردم. ازآنجاییکه منزل داییام در جماران بود، در آن دوره تحت نظر بهزیستی چیذر قرار گرفتم.
سال 84 با 2 میلیون و 500 هزار تومان و لوازم ضروری زندگی ترخیص شدم
در نهایت بهزیستی موافقت کرد که من را ترخیص نکند، اما خودم خواستم که ترخیص شوم. دایی و زندایی من قبول کردند که با آنها زندگی کنم. زنداییام شاغل بود و بچههای کوچک داشت. چهار سال دانشگاه را در کنار آنها بودم و بعد از دانشگاه ازدواج کردم. ازآنجاییکه منزل داییام در جماران بود، در آن دوره تحت نظر بهزیستی چیذر قرار گرفتم.
سال 84 با 2 میلیون و 500 هزار تومان و لوازم ضروری زندگی ترخیص شدم
در سال 84 برای ترخیص 2 میلیون و 500 هزار تومان و وسایل ضروری زندگی مانند اجاقگاز، فرش، یخچال، سرویس چینی، سرویس قابلمه، جاروی برقی، بخاری، تخت و ... به من دادند.
بعد از ترخیص تا تمامشدن دوره دانشگاه، بهزیستی در کنار هزینه شهریه دانشگاه، مبلغ مختصری را نیز میداد که این پرداختها به شکل مرتب نبود و ممکن بود پول چند ماه را یکجا بدهند یا شهریه دانشگاه را پرداخت میکردم و فیش آن را به بهزیستی میبردم و بعد از انجام پروسه اداری، مبلغ را دریافت میکردم.
از طرفی نوه عموی پدرم از لحاظ مالی من را حمایت میکرد؛ هزینههایی مانند رفت و آمد، کتاب و جزوه. چند بار هم که میخواستم سرکار بروم، یکی از اقوام نگذاشت و گفت شما میخواهی پارهوقت کار کنی که ماهی 50 هزار تومان حقوق بگیری، من این 50 هزار تومان را ماهیانه میدهم.
در کنار دانشگاه، از طرف بهزیستی من را به یک آموزشگاه آرایشگری معرفی کردند و دیپلم آرایشگری را هم بهصورت رایگان گرفتم. همچنین کارهای هنری میکردم. کارهای پتینه و نقاشی انجام میدادم و از این طریق هم سرگرم میشدم و هم درآمدی داشتم، اما پس از ازدواج که به ورامین رفتم و چنین امکانی برایم فراهم نشد. البته بیشتر دوست دارم در حیطه مشاوره کار کنم.
کمکهزینه جهیزیه دریافت کردم
بعد از دانشگاه برای جهیزیهام از بهزیستی کمک خواستم. در سال 87 یک میلیون و 200 هزار تومان دادند؛ در ابتدا براساس قانون آن زمان 600 هزار تومان دادند و بعد از مدتی یکبار دیگر 600 هزار تومان دادند. مبلغ یک میلیون و 200 هزار تومان واقعاً بسیار کم بود، اما بهزیستی نمیتواند هزینه جهیزیه کامل را بدهد؛ زیرا تعداد بچهها زیاد است.
برخی از وسایلی که در زمان ترخیص داده بودند را نیز داشتم و تعدادی از آنها که قدیمی شده بود را فروختم و اجناس جدید خریدم. همچنین با خیری آشنا شده بودم که او هم یک میلیون و 500 هزار تومان وسیله به من کمک کرد تا توانستم زندگی آبرومندانهای را شروع کنم.
برای تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد نیز مورد حمایت قرار گرفتم
در حال حاضر ارتباط حمایتی با بهزیستی ندارم، اما امسال ارشد که قبول شدم با توجه به اینکه همسرم کارگر ساده است و درآمد بالایی ندارد، به بهزیستی مراجعه کردم و پرسیدم برای دانشگاه حمایتم میکنید که گفتند چون ازدواج کردی و 10 سال از زمان ترخیصات میگذرد، نمیتوان حمایت کرد.
تا بهمن فرصت ثبتنام داشتم، اما ثبتنام نکردم چون دانشگاه آزاد بود و نمیتوانستم شهریهاش را پرداخت کنم تا اینکه از بهزیستی تماس گرفتند که ثبتنام کنم و فیش شهریه را برای آنها ببرم. خوشحال شدم چون برای راهاندازی دفتر و مرکز مشاوره باید مدرک کارشناسی ارشد داشته باشیم.
دوست دارم در بهزیستی کار کنم
دوست دارم در بهزیستی کار کنم
خیلی دوست دارم که در بهزیستی کار کنم حتی زمانی که در این رشته قبول شدم، به من گفتند از همکاران خودمان میشوی. در حال حاضر بهزیستی نیرو نمیگیرد. به بهزیستی ورامین مراجعه کردم و گفتند باید آزمون استخدامی برگزار شود. واقعاً به کار احتیاج دارم؛ زیرا با وجود اینکه مسئولان بهزیستی گفتهاند شهریه را میدهند، اما به دلیل طی پروسه اداری هنوز مبلغی به دستم نرسیده است.
من یک ترخیصی موفق هستم
سال گذشته بهعنوان زوج موفق و ترخیصی موفق انتخاب شدم و از بهزیستی یک میلیون هدیه دریافت کردم. امسال نیز بهعنوان ترخیصی موفق معرفی شدم. به تعدادی از ما گوشی تلفن همراه و به همه نفری 500 هزار تومان هدیه دادند.
واقعاً از بهزیستی جوادیه و بهزیستی چیذر راضی بودم؛ زیرا برایم جنبههای مختلف مانند درسخواندن مهم بود. البته آن دوران کمی سخت بود چون بهزیستی ما در محله بود و زمانی که از آنجا بیرون میآمدیم همه میدانستند از بچههای بهزیستی هستیم؛ ازآنجاییکه من مادر و خانواده داشتم، این نگاه برایم سخت بود، اما این موضوع پل پیشرفت بود.
تعدادی از بچهها با دیدن این ضعفها، میگویند من که اینطور شدم برای چه خودم را بالا بکشم، اما من این کمبودها را که میدیدم با خودم میگفتم باید به جایی برسم که هم برای بچهام سنگ تمام بگذارم، هم خودم به جایی برسم که همه با انگشت نشانم دهند و بگویند میشود.
بچههای بهزیستی باید این باور را در خود ایجاد کنند که میتوانند
بچههای بهزیستی باید این باور را در خود ایجاد کنند که میتوانند
گاهی در دانشگاه بحثهایی در مورد بهزیستی مطرح میشود که من از بهزیستی حمایت میکنم و میگویم واقعاً بچهها باید این باور را در خود ایجاد کنند که میتوانند. در حال حاضر برخی بزهکاران در کنار خانواده به بزه میرسند. این مسائل هم در ذات فرد است، هم در باورهایی که در خود ایجاد میکند که با تمام کاستیها میتوان خود را بالا بکشد و مسیر را انتخاب کند. بهزیستی امکانات را در اختیار میگذارد و فرد خودش انتخاب میکند.
بهزیستی چیذر نیز با هدف اینکه من برای خانواده داییام حکم سربار نداشته باشم، از نظر مواد غذایی و ... بسیار کمک میکردند.
قوانین ترخیص دختران از بهزیستی
صحبتهای مریم و سعیده بهویژه در زمینه آموزشهای بهزیستی و حمایتهای آن پس از ترخیص دختران تا حدودی با یکدیگر در تناقض بود؛ بهمنظور شفافسازی این موضوع به سراغ حبیبالله مسعودیفرید، معاون امور اجتماعی سازمان بهزیستی کشور رفتیم و با او به گفتوگو نشستیم. مسعودیفرید ضمن تشریح قوانین حال حاضر ترخیص دختران، معتقد بود ممکن است گاهی نیز اشتباهاتی صورت بگیرد.
20 میلیون تومان؛ سرانه ترخیص
معاون امور اجتماعی سازمان بهزیستی کشور در خصوص نحوه ترخیص دختران از بهزیستی بیان کرد: حداقل سن برای ترخیص 18 سال است، اما به معنای این نیست که هرکس که به 18 سالگی رسید، باید ترخیص شود. به همین دلیل برای ترخیص، بچهها باید علاوه بر سن 18 سال، مهارتهایی را نیز داشته باشند؛ مثلاً بحث توانمندسازی این افراد در زمینههای مختلف اجتماعی و اقتصادی است.
در دختران شرایط خیلی بهتر است؛ زیرا آنها حتی تا سن ازدواج هم در مراکز میمانند و هیچ اجباری برای ترک مرکز ندارند. سال گذشته سرانه ترخیص 14 میلیون تومان بود، اما امسال این رقم را به 20 میلیون تومان رساندهایم. کمکهای خیرین و سایر کمکهای سازمان نیز یاریرسان فرزندان بهزیستی است؛ مثلاً یارانهشان را برای آنها پسانداز و حساب آتیه برایشان افتتاح میکنیم.
توانمندسازی؛ مهمترین معیار
توانمندسازی؛ مهمترین معیار
او به معیارهای ترخیص اشاره کرد و افزود: مهمترین معیار برای ترخیص، توانمندسازی آنها در بخشهای دیگر است؛ یعنی صرفاً سن یا مسائل مالی مطرح نیست. باید با بهدستآوردن مهارتهای اجتماعی بتوانند خودشان به تنهایی زندگی کنند یا با فردی ازدواج کنند.
در دختران عموماً ترخیص به زندگی تنها نیست و بعد از ازدواج از مراکز خارج میشوند، که حدوداً حتی بعد از دوران دانشجویی و گاهی تا 25 سالگی هم در مراکز حضور دارند. از بهمن 91 که آخرین دستورالعمل انتقال فرزندان به زندگی مستقل توسط رییس وقت سازمان ابلاغ شد، سیاست ما این بود، اما ممکن است در برخی استانها این سیاست رعایت نشده باشد.
در زمان شروع به کارم هم کتباً و هم در جلسات روی این موضوع تأکید کردم. در هر استان کمیته ترخیص فعالیت دارد. در این کمیته فرزند و کارشناسان شرکت دارند و تصمیم میگیرند که فرد آمادگی ترخیص دارد یا خیر.
این گزارشات را از استانها میگیریم. در بررسی به سن و توانمندیهای فرزند در زمان ترخیص توجه میکنیم و هرجا برخلاف این موضوع باشد، پیگیری میکنیم. علاوه بر آن، بچهها میتوانند برای حل مشکلاتشان با ما در ستاد کشور تماس بگیرند و موضوع را مطرح کنند.
پیگیری جدی وضعیت فرزندان مستقلشده تا پنج سال بعد از ترخیص
پیگیری جدی وضعیت فرزندان مستقلشده تا پنج سال بعد از ترخیص
مسعودیفرید با تأکید بر اینکه فرآیند ترخیص بچهها یکی از موضوعاتی است که دائماً رصد میکنیم، ادامه داد: بهزیستی باید وضعیت فرزندان مستقلشده را پنج سال بعد از ترخیص نیز پیگیری کنند و این گزارشات باید بهصورت موردبهمورد در بهزیستی استان و شهرستان مشخص باشد.
اگر دختری از جهت تواناییها آمادگی لازم را نداشته باشد و خواستار ترخیص باشد، اجازه ترخیص نمیدهیم. این فرد در فرآیند مددکاری و روانشناسی قرار میگیرد تا علت تمایل او برای ترخیص را بفهمند و قانعاش کنند. موارد بسیار اندکی از دختران در سن 18 سالگی تمایل به ترخیص دارند. عموماً پس از گذراندن دوران دانشجویی این تقاضا را میکنند.
آمادگی روحی و سن فرد مهم است، اما اینها یکی از عوامل هستند. مهارتهای اجتماعی فرد، توانایی مالی و محل سکونت از نکات مهم محسوب میشوند. سیاست ما این است که این افراد بچههای خانوادهمان هستند و براساس رویکردمان باید حتماً در پنج سال اول جدایی از بهزیستی خیلی جدیتر و پس از آن هم در صورت نیاز به کمک، آنها را حمایت کنیم.
این ارتباطات تا جایی ادامه دارد که برخی دوستان ازدواج کردهاند و در ایام عید با همسر و فرزندانشان به مرکز بهزیستی میآیند. در مجموع خانوادهبودن ما از آنها ساقط نمیشود.
لزوم داشتن مهارتهای زندگی و اجتماعی، تحصیلی، ورزشی، اشتغال، حرفهآموزی و کامپیوتر و آیتی برای ترخیص
لزوم داشتن مهارتهای زندگی و اجتماعی، تحصیلی، ورزشی، اشتغال، حرفهآموزی و کامپیوتر و آیتی برای ترخیص
او با اشاره به اینکه حدود 80 تا 85 درصد بچههای حاضر در مراکز بهزیستی سرپرست مؤثر ندارند، گفت: این افراد حداقل یک پدر یا مادر مشخصشده دارند که در ادبیات عمومی به آنها بدسرپرست میگوییم. مستقلشدن فرزندان بهزیستی برای تمام بچههای مراکز شبهخانواده اعم از بدسرپرست و بیسرپرست است.
همه بیمه آتیه، حساب آتیه، بیمه عمر، کمکهای ازدواج، جهیزیه و سیسمونی را دریافت میکنند. در دستورالعمل سال 91 توانمندشدن بچهها در چند جنبه را آوردیم که شامل مهارتهای زندگی و اجتماعی، تحصیلی، ورزشی، اشتغال و حرفهآموزی و کامپیوتر و آیتی میشود.
در حال حاضر با بنیاد قلمچی و مراکز دیگر ارتباط داریم که از بچهها حمایتهای رایگان تحصیلی میکنند. بحث ورزش را هم به دلیل ابعاد سلامتی مهم میدانیم.
نتایج پایلوت طرح آمادهسازی شغلی در ماههای آینده مشخص میشود
نتایج پایلوت طرح آمادهسازی شغلی در ماههای آینده مشخص میشود
معاون امور اجتماعی سازمان بهزیستی کشور درباره پایلوت طرح آمادهسازی شغلی اظهار کرد: از سال گذشته طرحی را در استان تهران به نام آمادهسازی شغلی شروع کردیم تا روحیه کارآفرینی در فرزندان ایجاد شود. البته به این معنا نیست که کودکان از 15 سالگی به بازار کار بروند.
در بسیاری از نقاط دنیا نه فقط برای این کودکان، بلکه در نظام آموزش و پرورش روحیه کارآفرینی و خلاقیت را ایجاد کردهاند که بچهها بتوانند بعد از خروج از مدرسه برای خودشان شغل فراهم کنند و ایدهپرداز باشند. برای اینکه این کودکان در 18 سالگی آمادگی مستقلشدن را داشته باشند، باید آموزش مهارتهای کارآفرینی را از دو تا سه سال قبل شروع کنیم.
در مورد مهارتهای زندگی هم باید از سنین دبستان و پیش از آن شروع کرد. اولین کاری که در طرح آمادهسازی شغلی صورت میگیرد، آمادهسازی روانی این افراد است برای اینکه بتوانند در بازار کار حضور پیدا کنند؛ یعنی بتوانند مهارتهای زندگی و ارتباط مؤثر را برقرار کنند و زمانیکه میخواهند در جامعه حضور پیدا کنند، اعتماد به نفس داشته باشند که بتوانند از حق خود دفاع کنند.
او افزود: بعد از آمادهسازی شغلی، زمان آمادهکردن بچهها در موضوعات بازاریابی و حرفهآموزی است که حرفههای مناسبشان با ارزش افزوده بالاتر را یاد بگیرند تا در 18 سالگی و بعد از آن، برای حضور در بازار کار آماده شوند و به یکباره درحالیکه هنوز مهارتهای لازم را کسب نکردهاند، وارد بازار کار و اشتغال نشوند.
او افزود: بعد از آمادهسازی شغلی، زمان آمادهکردن بچهها در موضوعات بازاریابی و حرفهآموزی است که حرفههای مناسبشان با ارزش افزوده بالاتر را یاد بگیرند تا در 18 سالگی و بعد از آن، برای حضور در بازار کار آماده شوند و به یکباره درحالیکه هنوز مهارتهای لازم را کسب نکردهاند، وارد بازار کار و اشتغال نشوند.
همچنین با وام اشتغال و حمایتهایی از این دست، کمک کنیم در حوزه اشتغال وارد شوند. این موضوع فقط مبتلابه بچههای تحت پوشش بهزیستی نیست و به نظر میرسد تمام بچهها باید چنین مهارتهایی را بیاموزند. آنچه از دست ما برمیآید شروع پایلوت برای فرزندان تحت پوشش خودمان در استان تهران بود که پایلوت آن را سال گذشته آغاز کردیم و نتایج آن تا چند ماه بعد ارائه میشود تا بتوانیم آن را به سایر استانها تسری دهیم.
مربیان مراکز شبهخانواده باید دورههای لازم را بگذرانند
مربیان مراکز شبهخانواده باید دورههای لازم را بگذرانند
مسعودیفرید در پاسخ به اینکه آیا پیش از این چنین مهارتهایی آموزش داده نمیشده است، گفت: از سال 91 در دستورالعمل اجرایی بوده و بعضی استانها هم جسته و گریخته این کارها را میکردند.
آموزش مهارتهای زندگی 2 سال قبل به تمام استانها ابلاغ شد که براساس آن کلیه بچهها باید مهارتهای زندگی را آموخته باشند. علاوه بر آن حدود 6 سال قبل قرار شد بر اساس ابلاغیهای کلیه فرزندان سازمان با قصد ازدواج دورههای پیش از ازدواج را بگذرانند، اما هر مدل و چارچوبی دائماً یک مسیر ارتقا دارد.
با طرح آمادهسازی شغلی بهدنبال افزایش کیفیت کار و همافزایی هستیم. کاری که در برخی استانها هم انجام میشود؛ مثلاً در استان خراسان رضوی کارهای بسیار خوبی برای اشتغال این افراد انجام دادهاند، اما برای رسیدن به همگرایی، از این روش کار را دنبال میکنیم. در کنار این موارد، کارهای دیگری نیز انجام میدهیم؛ مثلاً راهنماهای عمل متعددی برای مربیان تدوین میکنیم.
حدود هشت ماه است که گروه بزرگی از مدیران سابق حوزه شبهخانواده، مربیان و کارکنان مراکز شبهخانواده و اساتید دانشگاه دور هم جمع شدهاند تا چندین و چند راهنمای عمل برای مربیان مراکز شبهخانواده تدوین کنیم. هر مربی که میخواهد به مراکز شبهخانواده برود، باید دورهها را بگذراند و گواهی دریافت کند و بعد اجازه ورود داشته باشد.
تدوین دستورالعمل جدید انتقال فرزندان به زندگی مستقل در 2 ماه آینده
تدوین دستورالعمل جدید انتقال فرزندان به زندگی مستقل در 2 ماه آینده
معاون امور اجتماعی سازمان بهزیستی کشور با بیان اینکه حدود 6 ماه است روی بازنگری و تدوین دستورالعمل مستقلشدن فرزندان بهزیستی کار میشود، ادامه داد: از اواخر سال 91 دستورالعمل قبلی ابلاغ شده و حالا بعد از چند سال آن را بازنگری میکنیم.
این موضوع را بهطور جدی پیگیری میکنم تا در آیندهای نزدیک، دستورالعمل جدید انتقال فرزندان به زندگی مستقل تدوین شود. ترخیص بچهها یکی از نکاتی است که در بازدیدها و نظارتهای فوقالعاده برای حوزه اجتماعی سازمان مهم است؛ زیرا اگر به درستی انجام نشود، موجب آسیب رسیدن به بچهها خواهد بود.
بازنگری در آموزش مربیان مراکز شبهخانواده
بازنگری در آموزش مربیان مراکز شبهخانواده
او درباره سطح تحصیلات مربیان تصریح کرد: کسانی که بهعنوان مربی و کارشناس کار میکنند، عمدتاً در رشتههای مددکاری، روانشناسی و مشاوره تحصیل کردهاند. البته تحصیل در رشته روانشناسی و رشتههای مرتبط با آن لازم است، اما کافی نیست؛ زیرا بحثهای ما در مراکز شبهخانواده، در دانشگاه تدریس نمیشود.
به همین دلیل سازمان دورههایی را تدوین کرده است که پس از اجرا جزو دورههای ضروری بدو شروع کار در مراکز تلقی میشود. البته در حال حاضر نیز دورههایی داریم، اما برای رسیدن به یکدستی در آموزشها و توانمندیهای مربیان، دورههای جدید مطرح شدهاند که تدوین اولیه آن یکی دو ماه است انجام شده و روی بازنگری کار میکنند.
اگر نهایی شود، در نیمه دوم امسال کارگاههای آموزشی مربوطه را برگزار میکنیم و کار را تسری میدهیم. در حال حاضر نزدیک به 600 مرکز در کشور داریم و 9 هزار کودک زیر 18 سال و گاهی بالای 18 سال در آنها حضور دارند. تقریباً دختران کمی کمتر از پسران هستند. به طور متوسط غیر از شیرخوارگاهها در هر خانه 8 تا 13 فرزند وجود دارد.
اهمیت ارتباط عاطفی مربیان و فرزندان
اهمیت ارتباط عاطفی مربیان و فرزندان
مسعودیفرید با اشاره به کسانی که شبها کنار بچهها میمانند، افزود: ممکن است این افراد تحصیلات کمتری داشته باشند، اما این گروه هم قطعاً بهعنوان مربی که در کنار این بچهها هستند باید آموزشهای لازم را ببینند. تعداد زیادی از آنها تحصیلات دانشگاهی دارند، اما لزوماً اینطور نیست؛ زیرا حتی در خانوادهها نیز همه پدر و مادرها دارای تحصیلات دانشگاهی نیستند.
مهم این است که با اصول تربیت کودک آشنا باشند و بدانند چه مسائلی را باید مدنظر قرار دهند. ارتباط عاطفی در این زمینه بیشتر اهمیت دارد؛ بهویژه بچههای کوچکتر که خیلی وقتها به این مربیان مامان میگویند. توجه به ایجاد رابطه عاطفی، جزو سیاستهای ماست، اما باید نگاهی کلان به این موضوعات داشت. ممکن است در خانوادهها نیز با وجود حضور پدر و مادر واقعی، ارتباط عاطفی برقرار نشود یا سبکهای فرزندپروری را بلد نباشند، اما مراکز تحت کنترل ماست و ما میتوانیم آموزشهای لازم را داشته باشیم؛ زیرا به مربیان دسترسی داریم.
رشد 20 تا 30 درصدی کمکهزینه نگهداری فرزندان بهزیستی
رشد 20 تا 30 درصدی کمکهزینه نگهداری فرزندان بهزیستی
معاون امور اجتماعی سازمان بهزیستی کشور با بیان اینکه هرسال بودجه را افزایش میدهیم، گفت: علاوه بر افزایش بودجه، خیرین هم خیلی کمک میکنند. سال گذشته برای نگهداری این کودکان در مراکز، به ازای هر نفر 275 هزار تومان میدادیم که امسال قرار شده رشدی 20 تا 30 درصدی داشته باشد؛ گرچه طبق محاسبه ما هزینه نگهداری یک کودک حداقل بالای یک میلیون تومان در ماه است و بسیاری از اوقات خیرین این هزینه را تأمین میکنند.
نگهداری خواهران در یک مرکز
او در مورد نگهداری خواهران و برادران در سنین مختلف در یک مرکز بیان کرد: طبیعتاً دو خواهر یا دو برادر را در یک مرکز نگهداری میکنیم. بهزیستی مراکز صفر تا سه سال، سه تا شش سال، شش تا 12 و 12 تا 18 سال دارد.
گاهی اختلاف سنی دو کودک زیاد است؛ مثلاً اگر خواهری 7 ساله و خواهر دیگر 17 ساله باشد، تلاش میکنیم دختر 7 ساله کنار خواهر بزرگتر خود قرار بگیرد تا اینها با هم باشند، اما در خواهر و برادری سخت است و نمیتوان در یک مرکز قرار داد. البته حضور خواهر و برادر در یک مرکز در هیچ کجای دنیا رخ نمیدهد.
سیاست ما این است که در صورت امکان این خواهر و برادر را در یک جای مستقل با یک مربی قرار دهیم، اما هزینه زیادی دارد؛ زیرا باید یک خانه و مربی مستقل برای آنها بگیریم. در نتیجه سرانه از یک تا یک میلیون و نیم به سه تا چهار میلیون تومان میرسد و اعتبار لازم را برای این اقدام نداریم. ممکن است موردی بگوییم اشکالی ندارد، اما اگر به 200 مورد از اینها تسری دهید، هزینه بسیار زیادی میشود که ممکن است در توان سازمان نباشد. البته برنامههایی را برای ملاقات این افراد با یکدیگر میگذاریم.
منبع: مهرخانه